به گزارش شهرآرانیوز؛ «به جای اینکه چهارتا بچه بیارم، یکی میارم و هزینه اون چهارتا رو خرج این یکی میکنم.»، «اشکالی نداره، اذیت هاش برای من! سه شیفت کار میکنم ولی نمیگذارم پسرم هم مثل من حسرت به دل بمونه و تازه توی سی سالگی به آرزوهای دوره کودکی اش برسه.»، «به جای اینکه بره توی کوچه و وقتش رو هدر کنه، چهارتا کلاس اسمش رو نوشتم که یه چیزی یاد بگیره.» و «این همه هزینه اش نکردم و بهترین مدرسه نفرستادمش که آخرش بره خطاط بشه.»
اگر خودتان یکی از این افراد نباشید، حتم داریم از والدین دهه ۶۰ و ۷۰ از این جنس سخنان زیاد شنیده اید. والدینی که سعی دارند همه کمبودها و سختیهای زندگی خودشان را با محبتهای زورکی به بچه هایشان جبران کنند. غافل از اینکه این محبتها خیلی وقتها جز درد و رنج پنهانی چیزی برای فرزندانشان ندارد. اگر باور ندارید، مطلب امروز ما را که چکیدهای از گفت وگوی ما با دکتر سیدمحمدرضا ناظمی، روان شناس کودک و نوجوان است، دراین باره بخوانید.
بیشتر والدین امروزی دست کم سه چهارتایی خواهر و برادر دارند. خودشان هم خوب میدانند هیچ لذتی نمیتواند در دنیا با لذت داشتن خواهر و برادرهایی برابری کند که در کودکی شریک شیطنت هایت و در بزرگ سالی پشتیبانت هستند. حالا اگر به هردلیلی مانند مشکلات معیشتی یا فرار از مسئولیت پذیری نمیخواهند بچههای بیشتری داشته باشند و موضوع را به اسم رفاه یکی یک دانه شان ختم به سکوت میکنند باید بدانند بزرگترین ظلم را درحق فرزندشان با این رفاه ظاهری انجام داده اند.
پایین بودن اعتمادبه نفس، فرصت تجربه نکردن برخی از احساسات و چگونگی کنترل و مدیریت آن ها، محدود بودن آزادیهای معقول، تبدیل شدن به فردی لوس، مغرور و گوشه گیر و انعطاف پذیری، تاب آوری، هوش هیجانی و مهارتهای تعاملی بسیار پایین از معمولیترین پیامدهای تک فرزندی است.
در گذشته اگر کسی زمینی ۱۰۰ متری داشت، نهایت ۴۰ متر آن را زیر بنا میبرد و باقی مانده را حیاط میکرد. محلی برای بازی بچهها و خیلی از کارهای دیگر خانم خانه، مانند پخت غذا برای میهمان و تهیه رب و تنقلات زمستانی. ولی این روزها همه چیز برعکس شده است، دیگر خبری از آن حیاطهای سرسبز و حوض دار نیست و زندگی کردن در آپارتمانهای کوچک و پُروسیله به بخشی از سبک زندگی امروزی تبدیل شده است. جایی که بچهها باید ساعتهای زیادی را در آن تنها و زندانی باشند.
بدون آنکه بپر بپر و سروصدایی داشته باشند و مزاحم دیگر همسایهها شوند. این شرایط برای آپارتمانهای بزرگ هم صدق میکند و فرقی بین طبقه بالا و پایین جامعه نیست. از قضا هرچه داشتههای یک خانواده مانند مبلمان و ظرفهای دکوری و تزیینی بیشتر شود، احتیاط آن خانواده برای جلوگیری از فعالیت بچهها به ناچار بیشتر هم خواهد شد.
بی تحرکی و چاقی، انزوا و گوشه گیری، خستگیهای مزمن، تخلیه نشدن انرژیهای نهفته و ایجاد مشکلاتی مانند افسردگی، لجبازی، سرکوب تمایل کودکان یا بیش فعالی، رشد نکردن تواناییهای حسی و ادراکی با پرهیز از بازیهایی مانند گرگم به هوا، وسطی و قایم باشک، حضور افسار گسیخته در فضای مجازی و بروز مشکلات جسمی به علت کمبود ویتامین D از پیامدهای معمولی آپارتمان نشینی برای کودکان است.
درگذشته پدرها شاغل بودند و مادرها خانه دار. خیلی وقتها جای خالی و حتی کم کاری پدر خانواده را هم مادرها جبران میکردند. گذشته از این موضوع دغدغه پدرها هم فقط رتق وفتق امور جاریه زندگی بود و حواشی نقش زیادی در معیشتشان نداشت، ازاین رو نیازی به دو یا سه شیفت کاری هم نداشتند.
این یعنی فرصت بیشتر برای باهم بودن و درکنار هم بودن. ولی امروزه خواستههای افسارگسیخته خانوادهها در کنار سختیهای تأمین معیشت سبب شده است تا هر دو والد مجبور به اشتغال درخارج از خانه باشند تا به خیال خودشان بتوانند نیازهای فرزندشان را در این بازار چشم و هم چشمی تأمین کنند.
غافل از اینکه مهمترین نیاز فرزندشان را نادیده میگیرند و او را از داشتن آغوش گرم والدین، به ویژه مادر در بهترین سالهای عمرش محروم میکنند. تنها سپری کردن ساعتهای زیادی درخانه، دو یا چند تربیتی شدن بچه ها، خانه به دوشی در بین فامیل و آشنا، داشتن احساس ناامنی روانی و طردشدگی، کم رنگ شدن نقش تربیتی والدین به ویژه پدرها، باج دادن به بچهها برای پرکردن خلأ خودشان و پررنگ شدن حلقه دوستان به جای خانواده، کمترین آسیبی است که بچهها از مشغله زیاد والدینشان میبینند.
درگذشته این نظام آموزشی بود که درطول سال وقت دانش آموزان را پر میکرد. با این همه، همیشه بچهها تعطیلیهای مدرسه را حق مسلم خودشان میدانستند و از آن استقبال میکردند. با اینکه این نظام آموزشی از نظر خیلیها فشل و ناکارآمد بود، از دل آن هزاران فرد متخصص و کارآمد متولد شد. برای اینکه خانوادهها آموزش را صرف مدرسه نمیدانستند و بچهها باید مهارتهای لازم برای زندگی و کار را در جای دیگری میآموختند. گذشته از آن انگیزه زیادی هم برای رشد و موفقیت در بین بچهها وجود داشت.
چیزی که والدین امروزی، یعنی همان دانش آموزان دیروزی سعی دارند با ضرب و زور انواع کلاسهای آموزشی به بچه هایشان تزریق کنند. واقعیت این است که سرمایه گذاری بیش ازحد والدین با پول برروی بچه هایشان و فرستادن آنها حتی پیش از سن مدرسه به انواع کلاسهای هنری، ورزشی و آموزشی بدون توجه به تواناییها و علاقه آنها فقط نقش یک «وقت پرکن» را برای آنها پیدا کرده و روح و روان آنها را در بین این همه وظایف اجباری خسته و فرسوده و دوران خوش کودکی شان را خراب کرده است.
دل زدگی از آموزش، نداشتن انگیزه درونی لازم برای رشد و حرکت، استفاده نکردن از دوران خوش کودکی برای بازی با گروه همسالان، زندگی کردن با انتظارات و آرزوهای والدین و داشتن دغدغههای دیکته شده، همه آن چیزی است که این تأمین رفاه کاذب برای بچههای امروزی رقم زده است.
شاید خیلی از والدین امروزی هنوز به خاطر داشته باشند که وقتی پس از سالها انتظار توانستند دوچرخه مورد علاقهشان را بخرند یا کفش خاصی را که زمان طولانی به دنبالش بخرند، چه ذوقی کردند. لذت و هیجانی که برای به دست آوردن خیلی چیزها، آن را در زندگی تجربه میکردند و به اسم حسرت و آرزو با ایجاد رفاه بیش ازاندازه برای بچه هایشان اجازه ندادند آنها هم این لذت را درک کنند.
درواقع، چیزی به اسم خواسته برای خیلی از بچههای امروزی معنا ندارد و سبب خوشحالی آنها نمیشود. به کادوهایی که بچهها در جشن تولدها از اطرافیانشان دریافت میکنند، توجه کنید. هیچ کدامشان سبب شادی واقعی و طولانی مدت در آنها نمیشوند و خیلی زود به بخشی از نمایشگاهی که والدین برای آنها ساخته اند، تبدیل میشوند.
چیزی که معمولا والدین آن را ناسپاسی و قدرنشناسی میخوانند و تعجب هم میکنند که چگونه بچه هایشان قدر این همه رفاه نداشته آنها را نمیفهمند. افزایش سطح توقعات بچه ها، نداشتن انگیزه برای تلاش بیشتر و خواستن، خودخواه و خودشیفته بودن، درک نکردن معنای نیاز و خواسته و افزایش چشم وهم چشمی بخشی از حسهای بیمارگونهای است که والدین امروزی ناخواسته به فرزندانشان هدیه میدهند.
والدین دیروزی معنای زندگی کردن با آرزوهای دیگری را خوب میدانند و رنج رسیدن یا نرسیدن به آنها را هم به خوبی درک کرده اند. اینکه برخلاف روحیه لطیفی که دارند، مجبورند روزها و سالهای عمرشان را با حرفهای آمیخته به خون و درد و رنج دیگران سپری کنند یا در بین مشغلههای کاری شان آن قدر گم شوند که شنیدن صدای قلم روی کاغذ برایشان هربار یادآور آرزوهای دوره جوانی شان باشد، اگر زندگی کردن با آروزهای دیگری نیست، چیست؟ موضوعی که آن روزها خیلی از آنها را درنهایت به این باور رساند که نباید آرزوهایشان را با آینده بچه هایشان زندگی کنند، البته فقط در ذهن، چون دوباره و به شکل دیگری وقتی خودشان در جایگاه والد قرار گرفتند، همین مسیر اشتباه را طی کردند.
به نظرتان یادکردن از حسرتهای گذشته، به رخ کشیدن موفقیت افرادی که دوست داشته اند جای آنها زندگی کنند و نتوانسته اند، منت گذاشتن سختیای که برای موفقیت بچهها در آینده متحمل میشوند، چشم و هم چشمی که با فامیل برای فرستادن بچهها به انواع کلاسهای آموزشی مانند یادگیری زبانهای خارجه و موسیقی دارند، اسمش تحمیل آرزوهای خود به آنها نیست، چیست؟